وقتی عصبانی میشم از دست پسملم این متنو یادم میاد و بعدش آرووم میشم و سعی میکنم به خودم تسلط بیشتری داشته باشم.... ناسلامتی من باید اونو درک کنم نه اون منو!!!!
:::::
نگاه کن به کوچکی و بی پناهی و نیازهای لحظه به لحظه اش.�
که دمی تو را از خود غافل نمی خواهد و نمی تواند ببیند.�
هیچ کسی را در دنیا نمی شناسد جز تو.�
با هیچ کس پیوندی ندارد جز تو.�
به هیچ کس امید نمی بندد جز تو.�
به هیچ کس آرام نمی گیرد جز تو.�
فقط و فقط تو را می شناسد و تو را می خواهد. عجیت "یکّه شناس" است.�
اوج نیاز و بیچارگی اش را حسّ?می کنی؟�
اوج قدرت و حیات خودت را درک می کنی؟�
اگر او را محروم کنی، چه کسی او را می پرورد؟�
و تو...�
که خود او را آورده ای و خواسته ای و دوست داشته ای؛ می شود محرومش کنی؟�
می شود کنارش نباشی و نمانی؟�
آن هم زمانی که نیاز و تکیه گاه و امید او، فقط و فقط تویی!�
تجربه ی خدا بودن، اله بودن، تمام امید و پناه کسی بودن، همه کسِ کسی بودن، تجربه ی سخت و شیرینی است.�
می فهمد آدم که برای خدا بودن، به چه مایه از هستی و حیات و قدرت و علم و تمام آنچه را که می طلبد، احتیاج دارد.�
خدایی کن؛ مادر خوب/