به نام خدا
این روزا به شدت مشغول زندگی خودم هستم..... خیلی وقتا شده که میامو کامنت ها رو میخونم اما حس اینکه بخوام بنویسم رو ندارم.... حتی حس اینکه بخوام تاییدشون کنم...... شاید کمی خسته ام.....
زندگی متاهلی بالا و پایین زیادی داره....... توو دوران مجردی آدم برای خودش سروری میکنه.... همیشه خودتی و خودت!!!! اما وقتی متاهل شدی دیگه یه نفر نیستی!.... یه نصفه آدمی..... به همین راحتی!!!!
توو این مدت اتفاق های خوب و بد زیادی افتاد..... خوووب خوبش این بود که ماهگردمون به 3 ماه رسید....... همین چن روز پیش
و بدش اینه که باز پای عفریته( از سمیرای گلم و النازی عزیزم ممنون که املای صحیح این کلمه رو بهم یادآوری کردن) به خونمون باز شد.....
ماجرا از زمانی شروع شد که عفریته رفت کربلا...... بدون هیچ تماسی به من!!! فقط به همسری زنگید و گفت من دارم میرم!!! به همین خوشمزگی!!!..... منم شوهری رو راهی کردم تا بره ازش خداحافظی کنه!!!!...... بدون اینکه حس کنم اون همون آدم احمقی بود که اوون همه پشت سر من حرف زده بود....... بدون اینکه حس کنم حتی لیاقت خداحافظی رو هم نداره!!!!
خلاصه ایشون هم رفتن و بعد 5 مین برگشت و گفت مامانم رفت!!!! منم گفتم به سلامتی ایشالااااااااااااااااا...............
زمانی که ایشون در سفر خارجه به سر میبردن بنده به عنوان یه عروس وظیفه شناس خونواده شوهری رو دعوت کردم.... بدون اینکه در نظر بگیرم خواهر شوهر کوچیکه چقد پشت آیفون بهم بد و بیراه گفت!!!!..... اما فقط و فقط به خاطر داداش کوچیکه تحملشون کردم..... وقتایی که میرفتیم باغ کلی براشون میوه میوردیم..... اما دریغ از یه تشکر خالی!!!!!! و من باز گذاشتم به حساب نفهم بودن مامانشون!!!
وقتی تشریف آوردن صبحش به شوهری زنگ زده بود که من اومدم!!!!..... وقتی همسری بهم گفت خیلی برام مسخره به نظر اومد...... یعنی انقد هول بود؟!!؟!؟
بعد شام رفتیم خونشون!!!.... و ایشون در کمال تعجب بنده از صبح حتی حموم هم نرفته بود!!! یعنی بوی راه میداد!!!!! من که به فاصله کمی ازش نشسته بودم داشت عقم میگرفت..... اما عفریته چنان تحویل میگرفت...... انگاری آدم شده بود!!!.... اما مگه میشه؟!؟!؟!
ما هم کمی که نشستیم پا شدیم که بیایم!!....(البته دست خالی نبودیما!!!! با دست پر رفتیم و یه عالمه آت و آشغال بهمون داد اومدیم خونه ... بازم دستش درد نکنه!).... چیزایی آورده که حتی پسرش که پسرش باشه !!!! رمق نمیکنه بپوشتشون!!!!!..... چه برسه به من!!!! اما باز آدمیت کرده و آورده دستش درد نکنه!!!
چن روز بعدش بود که ایشون در یه شب گرم پاییزی به سرش زد بیاد خونه ی ما!... ایشون اومد و من اعصابم خط خطی شد..... دلم نمیخواستم به خودش اجازه بده بیاد!!!.... اما خوب خودم کردم!!! اصلا خودم کردم تا هی کرماش بریزه بیرون و ما مجبور بشیم اینجا رو بفروشیم و بریم یه جای دیگهههههههههههههههههههههههههههههههههههه...... من اینجا رو دوس ندارم
داشتم میگفتم اومد و من ازش فاصله گرفتم...... راستشو بخواین محلش نمیکردم!!!.... چون حالم ازش بهم میخوره.... میدونم دل به دل راه داره!!!!!...... اما همش میخواست با من حرف بزنه که منم با جوابای سربالا کفرش رو در میوردم!... چون میدونم آدم نمیشه!!!.... البته بماند که همسری هم تلافی کارم رو کرد!!!! وقتی مامانم اینا اومدن زیاد باهاشون حرف نزد!!! و من تازه به این نتیجه رسیدم که چقد رفتار طرفین تووی زندگی تاثیر داره!!!!!!! و از اون روز به بعد تصمیم گرفتم در عین اینکه به عفریته احترام میکنم اما کفریش کنم!!!!!( بله خبیث میشویمممممممم.... چیه مگه!!!... دیگه طاقتم طاق شده)
پس فرداش دوباره اومد.... این بار بهتر از قبل بود.... فرداش دوباره اومد!!!!! و این بار من خود شیرینی کردم!!!!!..... میدونستم حسادت میکنه بیشتر.....
دوباره گذاشت فرداش اومد ... این بار نتونست عفریته بودن خودش رو کتمان کنه..... بهم گفت زهرا اومده!!(خواهر شوهرم)... بیا ناهار بریم اونجا!!!! منم گفتم دوستم میخواد بیاد!!!!! نمیتونم بیام!!!.... بعد دوباره دوز عفریته بودنش زد بالا...... گفت و گفت!!!!! و من حتی نگاش هم نمیکردم!!!...... دیگه یاد گرفتم چطوری باید رفتار کنم!!!!.... دیگه یاد گرفتم چطوری باید پوست خودمو کلفت کنم!!!!!! و دیگران رو از این بابت حرص بدم!!!!! من کم نمیارمممممممممممم
همسری که اومد سعی کردم همه چیز رو بهش نگم و به خنده گرفتم.... اما اون میدونست مامانش بیاد اینجا یعنی اینکه زهر ریخته و رفته!!!!!!!
شب رفتیم اونجا...... همسری خوشحال از اینکه بنده سر به راه شده ام!!! خودش رو برای مامان عفریتش لوس میکرد!!!!...... منم ریسه رفته بودم از خنده!!!....
زودی اومدیمو شب رو به صبح رسوندیم!!!!
فرداش هم که دیروز باشه رفتیم خونه مامانم اینا......
و اینکه الانم تنهاممممممممم
راستی یه وب زدم در مورد عفریته!!!! اگه برسم مطلب بزارم توووش حتما آدرسش رو میزارم توو لینک دونیم
دیگه اینکههههههههههه برام دعا کنید
این رووزا بیشتر از همیشه به خدا نیاز دارم
دوستتون دارم
سر میزنم بهتون اما فعلا نمیشه کامنت بزارم...... سر فرصت حتما حتما میام
فعلا
..
سلام دوست عزیز
ممنون که به وبم سر زدی
تو وبم پنل ارسال اسمس رایگان گذاشتم میتونی استفاده کنی
چت باکس هم گذاشتم تازه راه افتاده و بزودی کاربراش زیاد میشه میتونی برای ارتباط با کاربرای سایتت استفاده کنی.
اگه تو قرار دادن کد تو قالب وبلاگت مشکل داشتی حتما خبرم کن
برای تبادل لینک وب منو با عنوان (چت باکس آنلاین) لینک کن بعد بهم بگو که با چه عنوانی لینکت کنم.
ممنون
http://chatboxfree.mihanblog.com
ویژگی های چت باکس :
1. ارتباط مستقیم بین کاربران و مدیران تمام وبسایت های که از چت باکس استفاده می نمایند.
2. قرار دادن لینک خود در معرض دید تمامی کاربران آنلاین حاضر در چت باکس.
3. جذب مستقیم مخاطب برای وب شما از تمامی وبسایت ها.
سلام عزیزم.به ایمیلم پیام بده تا بیشتر صحبت کنیم
سلام عزیزم
بهت میل زدم
منتظر جوابت هستم
سلام عزیزم
سعی کن زیاد سخت نگیری ...مهم همسرته که اگه خوبه قدرشو بدون ...باقی مسائل بهانس
سلام عسیسم
فعلا که سخت نمیگیرم این شده!!!!!! اگه سخت بگیرم ببین دیگه چی میشه!!!!!
اما چشم.... حتما حواسم به شوهری هستش و قدر دان کاراش هستم
شما کارو زندگی ندارین ( ندارن مادر شوهر محترم ) که هر روز مهمونی هر روز شام هر شب ناهار هر شب واااااااااااااااااااااااااااااااااااای
سلام سمیرا جونم
یاداشتت رو خوندم و حرص خوردم منم یه مادرشوهر تحفه دارم ولی سال تا سال خونشون نمیرم فقط عید .
سلام خانومی
خیلی دلم میخواست که ازت یه آدرسی داشتم
اما متاسفانه!!!!! ندارم
خداوند یه صبری به شما و ی صبری هم به من بده که تحمل کنیم!!!
سلام ای خوب
آدم همیشه و همیشه بیش از پیش به خدا نیاز داره. بخصوص وقتی اونو بیشتر میشناسه. خدا همیشه یارت باشه. خوب می نویسی. موفق باشی.
سلام
حق با شماس.... ممنون که وقت گذاشتی و نوشتمو خوندی
ممنونم
جالبه
منم اسمم سمیرا ست
منم با خانواده شوهرم مشکل دارم
البته با پدر شوهرم
خدا هرچی آدم بد ذاته هدایت کنه
موفق باشی عزیزم
سلام عزیزم
برات میل گذاشتم
سلام سمیرا خانم_اول اینکه خیلی خوب مینویسی دومم اینکه مطمئن باشین همسرتون بین شما و مادرش داره داغون میشه،اکه عفریته درکش نمیکنه شما درکش کنین_آخه منم تو این شرایط بودم میفهمم واسه یه مرد جقد این موضوع سخته
سلام
از حرفاتون خیلی استفاده کردم
توو بدترین شرایط هم سعی کردم به حرف شما گوش کنمو کمتر همسرم رو تحت فشار قرار بدم
بازم ممنونم
سلام دوست عزیز
حی علی العزا
حی علی البکا
فی ماتم الحسین
مظلوم کربلا
به روزم دوست داشتی بیا[گل]
در این روزهای عزیز التماس دعا
سلام سمیرای عزیزم. من همیشه میام تو وبلاگت و نوشته هاتو می خونم .عزیزم ناراحت نباش . این مرحله ی جدیدی از زندگیه و همه این ناراحتی ها رو تو زندگیشون دارن. مهم خودتونید .امیدوارم خوشبخت بشی.
salam
omidvaram hamishe shad bashio khoda panahetun bashe
baratun 2a mikonam
سلامممممممممممممممممممممممم
salam esme manam samiras.man mojaradam.dos daram b web manam sar bezani.ziad benvis ta hame bedonan ma dokhtara cheghad az hame bayad azab bekeshim .cheghad mazlom vaghe shodim
b man sar bezan.link mikonam shomaro