نی نی 41

به نام خدا

سلام

یه سلام با یه دوری سه ماهه!

هیچ دلیلی نداشتم برای آپ نکردن! اما فقط تنبلی باعث شد

خیلی حرفا داشتم و دارم برای گفتن اما تقصیر خودم بود که ننوشتم

تووو این مدت که گذشت کلی خبرهای خوبی برام داشت و کلی هم بد

خوبش این که داداش گلم نامزد کرد..... و من بالاخره به درجه خواهرشوهری نازل شدم!!

آجیم داره نی نی دار میشه.... یه دخمل خیلی خوشگل مثل عشقم ثنا

خواهرشوهرم داره نی نی دار میشه.... یه پسر ناز و قشنگ

دخترعموم داره نی نی دار میشه ..... هنوز معلوم نیس چیه

دختر سمان دنیا اومد..... یه دختر خیلی خیلی خوشگل کپیه سمان با تفاوت اینکه چشماش رنگیه مثل محیا

دختر سمیرای عزیزم هم دنیا اومد... دقیقا با دختر سمان توو یه روز... و صددر صد اونم یه دختر خیلی خوشگل مثل مامانش هستش

خاطره عزیزم هم نی نی دار میشه....... یه نی نی مهربون مثل خودش

و در کل امسال یه عالمه نی نی داریم برای بازی کردن

تووو این مدت یه آزمون استخدامی شرکت کردم و هنوزم منتظر جوابش هستم

خدا خودش بهم کمک کنه و از نتیجه اصلا خبر ندارم که چی میخواد بشه!

با پسرکم به شدت مشغولم

دوس دارم باهاش خیلی خیلی کار کنم..... و وقتی بزرگ شد شرمنده اش نشم(خدایا کمکم کن)

همسر عزیزم بالاخره دفاع کرد و فازغ التحصیل شد.....

مادرشوهر هم هنوزم مثل قبل هستش..... و درست بشو نیس البته بدتر میشه اما درست نمیشه!

دیگه حتی یه ذره هم برام مهم نیس....... درسته گاهی وقتی حرف میزنه لجم میگیره و دوس دارم بزنم دهنشو صاف کنم! اما بازم من خودمو کنترل میکنم! چون قرار نیس منم بشم مثل خودش! من یه سمیرا هستم! نه یه مادرشوهر پلید! یا یه عروس خبیث!

برادرشوهر بزرگه هم زن میخواد... از کرج!..... متاسفانه یا خوشبختانه اسمش سمیراس! و اینچنین کلیکسیون سمیرا تشکیل میدهیم!

باشد که دوتای دیگه هم سمیرا پیدا کنن و این مادرشوهر از منه سمیرا دست برداره و به سمیراهای دیگه بچسبه!بگو آمین!

این روزا خیلی بیکاریم میزنه به چشمم! و اینو اصلا دوس ندارم! گاهی میزنه به سرم که یه دختر کوچولو هم داشته باشیم بد نیس! اما سریع پشیمون میشم! حتی صدامم خودم نمیشنوم! سریع خفه اش میکنم..... دلم به حال پسرکم میسوزه... این طوری اونجوری که دوس دارم نمیتونم بهش برسم!... و دیگه اینکه باید حتما دنبال یه کار باشم....

میخوام برنامه نویسی تحت وب کار کنم! حداقلش اینه که میتونم توو خونه هم کار کنم...... دنبال یه کلاس خیلی خوووب میگردم 

دیگه اینکه

رابطمون کلا با دایی هام! و دو تا عمه هام ریخته بهم!.... اونم سر ارث! و این چنین همش در حال کش مکش هستیم!

مادرشوهر هم بالاخره تصمیم گرفته خباثت رو کنار بگذاره و خونه هامون رو پس بده تا ما بتونیم بفروشیمشون

کاش میشد از شر اون خونه ها خلاص شد تا مادرشوهر پشیمون نشده

دلم یه خونه تازه ساخت با بوی مخصوص خودش رو میخواد...... یه خونه بزرگ و قشنگ و ویلایی..... یه خونه 200 متری که باشه عالیه(آرزو بر جوانان عیب نیس)

کاش میشد برم سر کارررررررررررر

اوه چقد نالیدم!

از دوستای وبیم خبر ندارم زیاد! از علی آقا.... داداش حمید که اگه میخونه برام کامنت بزاره چون ایمیلم قفل شده و دیگه باز نمیشه....... از سمیرای عزیزم که متولد 69 بود و ساکن اصفهان..... شمارش هم دیگه جواب نمیده!

و خیلی های دیگه که الان یادم نمیاد

از همه مهم تر الناز بد............... الناز مگه اینکه نیام شهرتونننننننننننننننننننننننننننننننن

سعی میکنم که سریع بیام

خاطراتمو دارم از دست میدم!

خیلی پراکنده گویی شد

برام دعا کنید