یادداشت های یک سمیرا

تو می شی تنهای تنها،تنهایی می شه تو،تو با اون یکی می شی،دنیا می شه تو

یادداشت های یک سمیرا

تو می شی تنهای تنها،تنهایی می شه تو،تو با اون یکی می شی،دنیا می شه تو

نی نی 46

به نام خدا

امروز جمعه به وقت محلی:))

این هفته کار خاصی نکردیم همش بیرون بودیم و همسر هم همش دیر میومد خونه

رییسشون عوض شده و حسابی رسشون رو میکشه!! چون از بالا بهش فشار میارن... رییسشون قبلا توووی یه شهر کوچیک بوده و اولین باره توو شهر بزرگ میاد.... و حسابی همسری اینا رو اذیت میکنه:(

یعنی این دو هفته کلا زودتر از 5 خونه نبوده!!!! البته بدون ناهار! یعنی ساعت 6:30 ما هم ناهار میخوریم و هم شام!!!! اینچنین صرفه جویی میکنیم!

این هفته خونه مادر شوهر هم رفتیم بسیار!! و مادرشوهر بسیار بسیار خوشحال شدن!!!! 

برای خواهرشوهر کوچیکه (کلا دوتا خواهر شوهر دارم!) خواستگار اومده.... چهارشنبه اومدن حرف زدن ... پسره با مامانش و خواهرش

پنج شنبه که دیروز باشه پسره خودش اومدش صحبت کردش..... و قرار گذاشتن امروز یا فردا انگشتر رو بیارن و دستش کنن!

خواهر شوهرم خیلی به من اذیت کرده اما خدا شاهده حاضر نیستم که ناراحتیش رو ببینم...

اونروز که خواستگار اومد براش..... تمام دست و پاش میلرزید!! من کلی بهش دلداری دادم هیچ منتی نیست..... من جای خواهرم دوسش دارم

امروز بهم مسیج داده که توروخدا بیا.... من استرس دارم!

براش نگرانم.... امیدوارم که خوشبخت بشه

همسر اصلا از این خواهرش خوشش نمیاد!!! الان نزدیکه سه سال و نیمه که ازدواج کردیم من ندیدم با هم حرف بزنن!!! حتی سلام بدن بهم!!!

همسر  هم تووو خواستگاری اصلا حرفی نمیزد! میگفت من یه چیزی بگم بعدا میگن تو کردی! تو گفتی! و ....

امروزم مادرشوهر زنگ زده به همسر که امشب میان! همسر حرصش گرفت! میگه اینا تحقیق نکرده دارن میدن! بهش میگم تو برو تحقیق میگه به من چه!!!! میگه مامانم بره! میگم زشت نیس مامانت بره تحقیق؟!؟!؟؟ خلاصه کلی از صبح مخشو خوردم! اما الان با خیال راحت خوابیده!!!! و من حرص میخورمممممممممممممممممممممممممممممممم

چه جوری بهش بگم من جای خواهرت حسابی استرس دارم.... درکش میکنم..... اما همسر از سرش پایین نمیره!

کلی هم کار دارم!

باید بیسکوییت درست کنم....... ترایفل درست کنم! و من همینطوری بیکار بیکار در خدمت شما هستم!!!

فردا قراره برای نامزد داداشیم چله ببریم! و من استرسشو دارم! دروغ چرا چن شبه حتی نمیتونم بخوابم!!! 

حالا فکر کن اگه فردا شب اینا بیان خواستگاری من چیکا کنم!؟؟!؟ کجا برممممممممممممممممممم

ایشاالله که امشب بیان:)

والا! شب چله که خواستگاری نمیرن!!!

از صبح معطل همسر هستم... میگم برو کره بخر! میگه الان میریم بیرون! نشون به اون نشون که از صبح فقط از اتاق به هال رفته!!!!!

اووووف .... چقد غرغر کردم! آخیششششششششششششششششش

دیگه اینکه حسابی این روزا درگیر پسرک زیبا هستم

وقتی الکی از چیزی میترسم سریع منو تووو آغوش میگیره و یه جان ناز بهم میگه! و من دوس دارم زمان واسته  و من غرق اون لحظه بشم

خدایا شکرت بابت همه چی


نظرات 3 + ارسال نظر
لیلی جمعه 28 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 19:42 http://leiligermany.blogsky.com

چه قلب مهربونی داری که برای کسی که اذیتت کرده اینقدر نگرانی. اگر یک نفر توی خانواده ناخلف باشه همه اعصابشون خرد میشه چه عروس و چه داماد. من جای همسر شما باشم میرم تحقیق چون اگر خوش باشن که سراغ کسی نمیان امان از وقتی که دعوا و قهر باشه دائم همه رو به خدمت می گیرن

مرسی لیلی عزیزم
راستش به زور مجبورش کردم بره.... همه تعریف کردن
منم بیشتر به خاطر همین حرص میخوردم.... چون فردا اگه خدایی نکرده مشکلی پیش بیاد همسر پاش گیره!

مگ شنبه 29 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 03:47

میشه لطفاً عکس از پسرک زیبا بذاری واسمووون ؟!



وای خدا ...ایشالا همه عاقبت بخیر باشن : ( از ماجراهای خواستگاری ازدواج و تمام این مراسم ها فراری م : (

عکس از پسرک؟!؟؟! اووووووهوم باشه شاید یه روزی گذاشتم

امین چهارشنبه 10 دی‌ماه سال 1393 ساعت 10:49

سلام سمیرا خانم خوبین نوشته هات خیلی خوبن من که خیلی دوست دارم .امیدوارم زود زود اپ شی ممنونم

مرسی لطف دارین.... چشم سعی میکنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد