یادداشت های یک سمیرا

تو می شی تنهای تنها،تنهایی می شه تو،تو با اون یکی می شی،دنیا می شه تو

یادداشت های یک سمیرا

تو می شی تنهای تنها،تنهایی می شه تو،تو با اون یکی می شی،دنیا می شه تو

نی نی 21

به نام خدا  

عیدتون مبارک

اسفند ماه به شدت و با سرعت هرچه تمام تر گذشت و تموم شد....... اولین ماهی بود که با پسری بودم...... اولین ماهی بود که برای اولین عیدش خرید میکردم و یه شور وصف ناپذیر داشتم 

خیلی خوشحال بودم از وجود نازنینم........ هیچوقت فکرشو نمیکردم که انقد دوسش داشته باشم 

اسفند ماه تموم شد  

روز سال تحویل توو خونه خودمون بودیم.... یه خونه سه نفره که توووش پر از عشق و محبت هستش....... کلی پسری رو ماچ مالی کردیم....... فداش بشم......  

روزای اول عید یا مهمون بودیم یا مهمون میومدش...... پسری خیلی اذیت میشد..... تا جمعیت میبینه شروع میکنه به جیغ زدن.......... گاهی وقتا از دماغمون میوردش انقد که گریه میکرد و بیقرار بودش 

به خاطر پسری مسافرت نرفتیم..... البته من خودمم دوس ندارم که عید جایی بری..... همه جا شلوغ میشه و آدم نمیتونه نفس بکشه....... ایشاالله اردیبهشت ماه میریم 

البته محمد(دوست همسر) کلی اصرار کرد که اکیپی بریم شمال اما به خاطر پسرک نرفتیم..... 

 روز دوم فروردین عقد دوست همسری بود که از میانه زن گرفته ...... به دلیل گریه های رادین منو پسری نرفتیم و همسری رفتش.......

از روز ۵ فروردین هم همسری میره سرکار.......  

کلی غر میزد.... میگفت آدم حوصلش سر میره ..... خیلی خلوته..... 

دیگه کلی با همسری هر روز میریم بیرون....... رادین هم حسابی ذوق میکنه...... بچم انگار توو قفس زندگی میکنه!!!!! تا میریم خونه مامانم اینا انقد ذوق میکنه که نگووووو...... اما میایم خونه میره پشت در و هی در میزنه...... بعد جیغ میزنه که منو ببرید بیرون!!!! 

از مادرشوهرم بگم که تووو سال جدید تصمیم گرفتم که باهاش خووب برخورد کنم....هرچقد که بد باشه و بد حرف بزنه یا محترمانه جوابش رو بدم یا حرفاش رو فراموش کنم و اعصاب خودمو خوورد نکنم 

روز ۷ فروردین اومده بود خونمون....... انگار که طلبکار باشه!!!!!!!!!.... اومد گفت تو نمیزاری پسرم بهم عیدی زیاد بده!!!!!(اینو درک نمیکنه ما الان به شدت اوضاعمون خرابه)... میگفت پسرم همیشه عیدی بهم ۱میلیون میداد تو اومدی بهم دیگه عیدی خوب نمیده!!!! 

تو نمیزاری که پسرم با من خوب باشه!!!!! 

یا میگفت تو و خونوادت دزدین!!!!.... میگفت مامانت قلک میاره برات تو پر میکنی و میفرستی برای مامانت!!!!!!(مامانم تازه عروسی کرده بودیم برام یه قلک بزرگ سفالی خرید.... گفتش که پول بریز تووش هرچند بی ارزش باشه!!!!..... بعد مدت ها که باز کنی میبینی کلی پول داری و به دردت میخوره)ّ وقتی این حرفو زد همسر داشت با تل صحبت میکرد.....بهش گفتم صبر کن بزار قلک رو بیارم نشونت بدم.... اینو که گفتم سریع بلند شد و کلی چرت و پرت گفت و تا همسر قطع کنه داشت میرفت!!! به همسر گفتم سریع قطع کن تا قلک رو بیارم به مامانت نشون بدم ببینم مامانم از کجای قلک پول میبره که من نمیدونم!!!!!....... همسری هم گفتش که قلک رو بیار! آوردم اما مادرشوهر اصن نگاه نکردش...... دید داره ضایع میشه دمش رو گذاشت روو کوولش و رفت..... 

زنیکه خنگ!!!! 

این کاراش کلی اذیتم میکنه اما خوشحالم که بهش جواب دادم...... میدونم یه روزی تمام این حرفاش از پاش در میاد....... منم هیچوقت حلالش نمیکنم!!!! 

رادین تازه دنیا اومده بود یه بار گیر داد که وقتی پوشکشو عوض میکنی بزار من نیگا کنم شاید دختر باشه!!!‌و شما الکی دارید میگید پسره!!!!! (تا این حده!!!) 

دیگه برام مهم نیست 

زندگی خودمو همسرم رو دوس دارم........ هیچ کس دیگه ای برام مهم نیست 

سیزده بدر هم با اونا رفتیم...... حالش خوب بود!!! 

ساعت ۲:۳۰ وسیله ها رو حمع کرد که بریم!!!!! برادرشوهرام هم حسابی کفرشون در اومده بود.... مادرشوهر هم میگفت بسه دیگه!!! کلی نشستیم!!!!! خسته شدیم!!!!! 

ما هم بعد اونجا رفتیم باغ پیش مامان اینا  

فرداش مادرشوهر زنگ زد و گفت میدونی بخاطر چی زود وسیله ها رو جمع کردم!؟!؟؟ گفتم چرا!؟؟! گفت بخاطر اینکه تو بری پیش مامانت اینا!!!!! 

از این کارای مارموزش حسابی همه ضربه میخورن 

جوری از آدم حرف میکشه که آدم خودش انگشت به دهن میمونه!!!!!!.....   

روز ۱۶ فروردین دومین سالگرد عقدمون بود......... هوا دقیقا مثه دوسال پیش بود.... بارونی و مه آلود!!!! 

هوای خیلی نازی بود...... 

همسری هم تووو یه اقدام غافلگیرانه منو پسرک رو برد قز...وین...... و رفتیم یه رستورانی که همیشه میریم........ یه شب خیلی قشنگ رو سپری کردیم و برگشتیم 

جاده به شدت شلوغ بود.......... اما مسیر برگشت نسبتا خلوت تر بود  

این روزا فکرم حسابی درگیره..... 

اگه پسرک بزاره تند تند میام 

میخوام خاطره های پسری رو هم بنویسم تا بدونه نفس مامانشه! 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
حمید پنج‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 22:50

سلام خواهر جان دلم برات خیلی تنک شده بود جه خبر جیکار میکنی از طرف من رادین رو ببوس
بهترینها به همراهت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد