یادداشت های یک سمیرا

تو می شی تنهای تنها،تنهایی می شه تو،تو با اون یکی می شی،دنیا می شه تو

یادداشت های یک سمیرا

تو می شی تنهای تنها،تنهایی می شه تو،تو با اون یکی می شی،دنیا می شه تو

متاهلی - 7

به نام خدا 

میدونم خیلی وقته نبودم...... میدونم اما واقعا دلیل داشتم 

راستش وقتایی که همسری خونه هستش همش پای نت هستش..... صبح ها هم بس که دیر پا میشم تا میام به خودم بجنبم نمیرسم بیام بنویسم 

خیلی حرفا دارم...... 

راستش بس که نمیتونم به وبم سر بزنم پناه بردم به دفتر خاطراتم!!!! 

اما هرچی میکنم اونو دوس ندارممممممممممم 

میخواستم رمز دار بنویسم اما راستش پشیمون شدم...... 

من به خواننده های وبم ارزش قائلم...... اگه رمز دار بنویسم فقط به اونایی میتونم پس بدم که شمارشونو دارم.....  

فعلا بدون رمز مینویسم ببینم چ جوری میشه! 

 

قبل اینکه شروع کنم از سمیرا، ریحانه، الناز، مینا ، و چن تا دوست جدیدم که اسمشون هم سمیرا هستش، آرشام، پروانه و داداشی حمید گلم تشکر کنم که این همه به فکر و یاد من هستن 

سر فرصت به همتون جواب میدم 

به همین خاطر فعلا کامنت ها رو تایید نمیکنم تا جوابشون رو بدم 

و اما زندگی من توو این روزا 

 

راستش عفریته توو این مدت درست نشده که هیچ!!! از قبل بدتر هم شده!!!! چون این دفعه توو قالب مذ...هب داره خودش رو نشون میده!!!!!! 

از وقتی از سفر خارجه تشریف آوردن!!!! بنا به گفته خودشون تصمیم گرفتن دیگه به هیچ عنوان غیبت نکنن!!!! در مورد کسی بد نگن!!! و مهم تر از اینکه کسی رو ناراحت نکنن!!!! اما دریغ!!! 

چن مدت بعد از اینکه از سفر زیارتی تشریف آوردن، با این بهوونه اومدن خونه ما که همسایه فلانی داره انگور میده!!!!!!! اومدم بگم ازش چیزی نگیری ها!!!! منم گفتم من که کسی رو نمیشناسم!!!!.... اومد و همون خونه ای رو نشون داد که طرف بهمون گفته بود ماشین دومادمون رو عفریته خش انداخته!!! بعله!!! به همین راحتی اومد و به طرف چن تا تهمت زد و رفت!!! 

از این کارش خوشم نمیاد.... راستش انقد نشسته توو خونه گفته فلانی بده!! روو بچه ها هم تاثیر گذاشته!!!!..... و منم از این کارش متنفرم!!!!!! 

راستش انقد توو این مدت آزارهای روانی منو داده که دلم میخواد فقط بزنم زیر گریه......... 

خسته شدم!....... 

این خونه رو دوس ندارم 

آدمای اطرافم رو دوس ندارم....... 

اما واقعا عاشق همسری هستم...... 

خیلی دوسش دارم 

اما امان از دست این عفریتهههههههههه 

راستش آبان ماه بود که با همسری رفتیم مسافرت!!!! وقتی اومدیم برگشت بهم گفت:: شما میتونستین با این خرجی که کردین بدهی هاتونو بدین!!!!!! منم گفتم هرکدوم سر جای خودش!!! 

آخه یکی نیست بهش بگه به تو چه عزیزم!!!!!!!  

یا مثلا عید غدیر که بود! دیگه همه میدونن توو اون روز میرن دیدن سادات!!!! ما هم از ظهر رفتیم خونه مامانم اینا...... پدرشوهرِ خواهر شوهرم هم اومدن خونه مامانم اینا دیدن بابام و ما!!! اما دریغ از یکم درک عفریته!!!!!..... حتی زهرا(خواهر شوهرم) یا برادر شوهرم یه مسیج تبریک نفرستادن!!!!!...... منم به ازای نفهمیشون گذاشتم!!!! و اصلا به روی خودم نیوردم!!!!..... فرداش که خونه بودیم..... زهرا اومد خونمون، کلی در مورد عفریته باهام حرف زد!!!! و خیلی هم تاکید داشت که ایشون افسردگی دارن!!!!!! و من مراعاتشو کنم!!!!!!(دخترش که دخترش باشه تحملشو نداره!!!!)...... عفریته که اومد سر بزنه ببینه اوضاع چه جوره!!!!! طلبکارانه برگشت گفت!! شما چرا دیروز نیومدین دیدن من!!!!!!! و منم گفتم مگه شما هم سید هستین!!!؟!؟ :)   شما باید میومدین دیدن من!!! اومد گفت تو اگه امام حسین هم باشی من دیدنت نمیومدم!!!! چون من بزرگم!!(استغفرالله...... انقد شعورش پایینه که حرف زدنش رو هم نمیدونه!!!!)..... منم یه لبخند عاقل اندر سفیه بهش زدم و بی خیالش شدم!!! بعد برگشت گفت تو به ما عیدی ندادی!!! منم گفتم شما میومدین دیدن من،اگه عیدی نمی دادم اوونوقت باید چیزی میگفتین اما باشه من براتون کنار گذاشتم!!!! صبر کنید برم براتووون بیارم!!! همینکه خواستم برم بیارم در کمال حیرتم گفت!! نههههههه! تو که با اموال خودت نگرفتی!!! اینا مال پسرمه!!! هروقت تو با پولای خودت گرفتی اونوقت ازت میگیرم!!!!! منم توو دلم گفتم به جهنم!!!!!!! اصلا کی خواست به تو عیدی بده!!! 

خلاصه اون روز هم اونطوری اعصابمو خورد کرد 

حالا از تمام این گذشته که بگذریم!!!!! دوباره امروز روز عفریته گریش بود!!!!! 

زنیکهههههههههه ........ .! وقت و بی وقت که میاد!!! وقت و بی وقت هم زنگ میزنه!!!!! نزدیکای اومدنه همسری زنگ زد!!!!! دوباره حرفای مسخره!!!! دوباره چیزای بی مزه! و دوباره اعصاب خورد کردن مننننن!!!!!!!!!! راستش دیگه حالم ازش بهم میخوره!!!!!! حرفاشو که زد!!!!! به خاطر اومدن همسری قطع کرد!!!! بعدش که همسری دوباره رفت اومد جلو در!!!! وهزارتا چیز گفت و رفت!!!!! 

خدایا تو رو به حق این روزا، خودت جوابشو بده 

راستش دلم میخواد خودم شاهد عذابایی باشم که به من میده!!!!!!  

دلم میخواد برادرشوهرم یه زن گیرش بیاد عین مامانش!!!!!!!! خدایا یعنی میشههههههههههههه؟!؟! 

اونوقته که ببینم کیه که به پای کی میوفته 

برام دعا کنید 

به یاد تک تکتون هستم 

بوسسسسسسسس

نظرات 8 + ارسال نظر
سبک سر پنج‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:54 http://www.peerdokhtar.blogfa.com

ای بابا چه گیری افتادی تو...
به نظر می یاد خیلی مادی باشن این خانوم و بی اندازه بدجنس و فضول و عوضی

تنها راهش اینه که تا می تونی ازش دوری کنی و در اولین فرصت از چهاردیواری خونه بزنی بیرون و توی اجتماع باشی. وگرنه اعصابت رو کاملا این خانواده به هم می ریزن

سمیرا جمعه 18 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 23:15

ببین ابجی گلم من نه سربیازم نه ته بیاز انقده سخت نگیر دنیا فقط دوروزه ببخشینا گور بابای اون عفریته وهرچی ادم نتونم ببینه واگذارش کن به امام حسین به زندگیت برس قسمت میدم بخاطر این خاله زنک بازیا زندگیتو خراب نکن با همه وجودم واست ارزوی خوشششششششششبختی میکنم التماس دعا خدانگهدا

نفس پنج‌شنبه 24 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 15:12

سلام سمیرا جون ...................... وبت خیلی قشنگه...................... فقط زود به زود بیا و برامون بنویس .

سلام
بهتون میل زدم

سمیرا پنج‌شنبه 24 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 16:51 http://lilac-03.blogfa.com/

سلام عزیزم .......من به جای تو واقعا دلم واسه دوران مجردت تنگ شده ..بهر حال زندگی بالا وپایین زیاد داره ..درمانش اینه که سیاست داشته باش..جلو شوهرت احترامشو داشته باش اساسی ..اما وقتی نیست در ج کارهاش بزن تو برجکش...بعد اگه گله کردژیش شوهرت بلا شو بگو ..من که چیزی نگفتم ....یعنی چی حرف در میارین؟خلاصه اونقدر بچزونش این طوری که ازچشم پسرشم بیفته ..گورشو از زندگیت کم کنه ...به توصیم عمل کنیااااااااااااجیگر..قربونت بشم عزیزم

وحید یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 14:36 http://www.vahidrezaparvin.blogfa.com

سلام.چه دل پری دارید.امیدوارم زندگیتون اونجوری بشه که دوست دارید.همه مطالبو در عین وقت محدود وقت گذاشتم و خوندم.راستش خیلی گرفتارم اما حیفم اومد نخونم.
خوشحال میشم شما هم به وبلاگ مو سر بزنید.ساده و بی ریاست.
یه سوالم دارم.
اگه بخوام ترانه هامو بزارم رو سایت باید چیکار کنم؟ممنون میشم راهنماییم کنید.
موفق باشید سمیرا خانوم.

آرشام یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 23:16

دلا یاران سه قسمند ار بدانی/زبانی اند و نانی اند وجانی/به نانی نان بده از در برانش /محبت کن به یاران زبانی/ولیکن یار جانی را نکه دار/برایش جان بده تا میتوانی امیدوارم زندکی همیشه به کامتون باشه واسه منم دعا کنین منم تازه زندکی مشترکمو شروع کردم.

سمیرا پنج‌شنبه 1 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:20 http://samiravamahiha.persianblog.ir

خدا به دادت برسه واقعا عفریتست. به نظره من سمیرا جان بهتره جوابشو بدی . درک میکنم چقد بدجنسه .من اگه جای تو بودم ارتباطمو باهاش صفر میکردم.
بهرحال غصه نخور عزیزم اصلا ارزشه فکر کردن نداره.به زندگیت برس

بهار یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 15:30

سلام.چه دورانی بود مجردی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!کاش برا 24 ساعت برمیگشتم مجردی.کاش..................منم بالای خونه مادر شوشو هستم.زیاد تحویلش نگیر.یجوری وانمود کن خونه نیستی که بیاد اونجا.رک بگو دگه نیاد.تعارف که نداری ابجی.داری؟جوونیتو حروم این ادمای احمق نکن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد